بخشی از کتاب انسان در جستجوی معنا
علمی-اجتماعی
سه شنبه 23 خرداد 1396برچسب:, :: 3:34 ::  نويسنده : شمیلا سیامکی
... قطار آن چنان آهسته و با تاني مرگباري در حرکت بود که گويي مي خواست لحظه هاي وحشت ناشي از نزديک شدن به آشويتس را کشدارتر از آنچه هست بگرداند منظره اين اردوگاه سهمناک با چندين رديف سيم خاردار، برج نگهباني، نور افکن هاي چرخان، و صف هاي دراز از زندانيان ژنده پوش و غمزده، در سپيده دم تيره ديده مي شد. زندانيان در امتداد جاده هاي مستقيم متروک به دشواري خود را مي کشيدند. به سوي کدامين مقصد در حرکت بودند، نمي دانستيم. من وحشتزده بودم و اين نشان دهنده آن بود که گام به گام بايستي با وحشت خوفناک نامحدودي آشنا شويم و بايد به آن عادت کنيم. درهاي قطار باز شد و گروه کوچکي از زندانيان وارد کوپه ها شدند. آنان به زبانهاي اروپايي و با خوش مزگي حرف مي زدند که در شرايط موجود عجيب به نظر مي رسيد. خوش بيني ذاتي من مانند غريقي که به پرکاهي چنگ مي اندازد (که اغلب احساسات مرا حتي در بدترين شرايط مهار کرده است) اين انديشه را در ذهن من ريخت که: ظاهرا اين زندانيان کاملا خوب به نظر مي رسيدند، خوش خلقند، حتي مي خندند. چه کسي مي داند؟ شايد من هم بتوانم در شرايط خوب زندگي آنان شريک باشم. در روانپزشکي حالتي است به نام « توهم رهايي ». ما نيز چنين حالتي داشتيم و به کوچکترين چيزي اميد مي بستيم و تا آخرين لحظه فکر مي کرديم به خير خواهد گذشت. ما درک نمي کرديم در پس پرده چه مي گذرد و چه چيزي در انتظار ماست. در آلونکي که به نظر مي رسيد اتاق انتظار بخش ضدعفوني باشد، به انتظار نشستيم، افسران اس. اس آمدند و پتويي روي زمين پهن کردند که بايستي همه اثاث مان، ساعتها و جواهرات مان را روي آن مي ريختيم. در ميان ما هنوز افراد ساده لوحي بودند که از زندانيان کارکشته اي که به کمک ما آمده بودند مي پرسيدند آيا مي توانند حلقه ازدواج شان، يا يک قطعه نشان يا چيزي را که شانس مي آورد نگه دارند يا نه. هيچکس هنوز به اين حقيقت پي نبرده بود که همه چيز ما را از ما خواهند گرفت. کوشيدم اعتماد يکي از زندانيان را به خود جلب کنم. به سويش رفتم و به لوله کاغذي که در جيب دروني پالتويم بود اشاره کردم و گفتم، « ببين اين نوشته ها يک کتاب علمي است. بايد اين نوشته ها را به هر قيمتي که باشد نگاهدارم. اين نوشته ها حاصل يک عمر کار منست. مي فهمي چه مي گويم؟ بله، کم کم متوجه مي شد چه مي گويم. به آرامي لبخندي بر چهره اش نقش بست. اين لبخند ابتدا از روي تفريح بود، سپس جنبه مسخره به خود گرفت و اخر سر توهين آميز شد و سرانجام به شکل يک واژه « گه » در فضا پيچيد. اين بود پاسخ من، تکرار اين واژه در اردوگاه در ميان زندانيان معمول بود. در آن لحظه بود که حقيقت عريان را ديدم و کاري کردم که بر نقطه اوج نخستين مرحله واکنش رواني من داغي گذاشت، من با زندگي پيشين خود بدرود گفتم. . ديگر بار نعره هاي خشن فرماندهان گوشمان را آزار داد. با فشار به درون اتاق انتظار گرمابه رانده شديم. در آنجا به دور يک افسر اس.اس که صبر کرد تا همه وارد شويم گرد آمديم. آنگاه گفت،« از روي ساعت من دو دقيقه فرصت داريد کاملا لخت شويد، همه چيزتان را روي زمين، همانجايي که ايستاده ايد بگذاريد. هيچ چيز با خود بر نمي داريد مگر کفش ها، کمربند يا بند شلوار و يک شکم بند. از همين حالا وقت مي گيرم! » زندانيان بدون کوچکترين درنگ خود را عريان کردند. پس از آن ما را گله وار به سوي اتاقي راندند، که بايستي موهاي بدنمان تراشيده مي شد، نه تنها سرمان را تراشيدند بلکه در هيچ جاي بدنمان تار مويي باقي نگذاشتند. هنگامي که منتظر بوديم تا نوبت مان برسد متوجه شديم، تن برهنه ما تنها چيزي بود که برايمان باقي مانده بود. ما همه چيزمان را از دست داده بوديم، حتي کوتاهترين تار مو. تن برهنه ما تنها دارايي ما بود. به راستي ديگر چه چيزي برايمان مانده بود که ما را با زندگي پيشين مان پيوند دهد؟

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





    درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.
    آخرین مطالب
    آرشيو وبلاگ
    پیوندهای روزانه
    پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان علمی-اجتماعی و آدرس shamila.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





    نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 105
بازدید ماه : 7648
بازدید کل : 3514452
تعداد مطالب : 14893
تعداد نظرات : 281
تعداد آنلاین : 1

<>